عاشقانه کاکایی

خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن

یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن
تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی

مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک

پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن
نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را

رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن
تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی

که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.