موضوع: "دلی"

عاشقانه 

یه حسی رفته از قلبم که پشتم کوهی از درده
چه جوری از دلم کندی که اون حس برنمیگرده
نه دنبال یه تسکینم نه فکر کندن از این درد 
تو دنیا با یه دریایی فقط باید مدارا کرد

عاشقانه

  • دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
  • سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
  • آن که میگفت منم بهر تو غمخوارترین
  • چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین

    #فریدون #مشیری #فریدون_مشیری

    عاشقانه

    شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
    ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
    دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
    گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
    منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
    آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
    شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
    آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
    غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
    خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
    دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
    بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
    زندگی کردن من مردن تدریجی بود
    آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
     

    عاشقانه

     آشفته آن مایه ناز است هنوز
    مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز
    دوستت دارم و دانم كه تویی دشمن جانم
    از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

    دل

    از شبنم عشق خاک آدم گل شد

    شوری برخواست فتنه ای حاصل شد

    صد نشتر عشق بر رگ روح زدند

    یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

    عاشقانه

    خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم

    که در آغوش خودم قول نرفتن می‌داد…

    بارانی ها

    خشک آمد کشتگاه من
    در جوار کشت همسایه.
    گرچه می گویند: “می گریند روی ساحل نزدیک
    سوگواران در میان سوگواران. “
    قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟
    بر بساطی که بساطی نیست
    در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
    و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
    -چون دل یاران که در هجران یاران-

    قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی می رسد باران؟

    تاوان 

    گنجشکک اشی مشی