موضوع: "شعر عاشقانه"

عاشقانه بارانی ها

آن یار که عهدِ دوستاری بشکست
می‌رفت و منش گرفته دامان در دست
می‌گفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست

#سعدی 

عاشقانه وحشی

چه‌ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند این‌ها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم
#وحشی_بافقی #بافقی #وحشی

عاشقانه وبلاگ

آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما ؟
یار باید همه جا پیش عزیزش باشد…

#عاشقانه #عاشقانه_خاص #عاشقانه_وبلاگ #خاص #آخرسال

عاشقانه حافظ

دیدم به خوابِ خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیرِ ما به دستِ شرابِ دوساله بود

عاشقانه وبلاگ

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و  عشق و جوانی

عاشقانه علیپور

من سرم را شیره می مالم

که یادت نیستم؛
پشت حجم بی خیالی

دوستت دارم هنوز!
#علیرضا_علیپور

عاشقانه شهریار

یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی
یــادت بخیــر یار فراموشــکار من
گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید
من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید
به غیر از مرگ فرجامی ندارم
سرآغاز و سرانجامی ندارم

عاشقانه اخوان ثالث

خشکید و کیر لوت شد دلهامان

امروز بد و از آن بتر فردامان

زین تیره دل دیو صفت مشتی شمر

چون آخرت یزید شد دنیامان

عاشقانه حافظ

گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالَم‌سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
#رباعی #حافظ #عاشق #مست 

عاشقانه جلال عضد

تو مپندار که از عشق تو دل برگیرم

ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم

بعد صد سال اگر بر سر قبرم گذری

من کفن پاره کنم عشق تو از سر گیرم

عاشقانه سهراب 

به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من…
#سهراب_سپهری #سهراب #سپهری

عاشقانه

تو تمنای من و یار منو ای جان منی
پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی
تو خودت روح و روانی تو آرامش جانی
پس بمان تا که نمانم به تماشای کسی

عاشقانه

ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
#پروین_اعتصامی #پروین #اعتصامی #کوچ

عاشقانه

در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند
من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاشقانه

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
 باور نکنی خیال خود را بفرست
 تا دَرنگرد که بی تو چون خواهم خفت

عاشقانه حافظ

در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند
من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند
#حافظ

عاشقانه

خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش

عاشقانه

مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟

بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش

عاشقانه

خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش

عاشقانه

هر روز بی تو
روز مباداست

عاشقانه

تو را با غیر می‌بینم، صدایم در نمی‌آید

دلم می‌سوزد و کاری ز دستم بر نمی‌آید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم

تحمل می‌رود اما شب غم سر نمی‌آید
#مهدی_اخوان_ثالث

عاشقانه

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
 

عاشقانه

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
 #فرخی یزدی

روز مرد 

تو جنگجوی تازه نفس 

من حریف خوب

من زورگوی قصه امو

تو ضعیف خوب

من مرد افتضاح خداوند در زمین 

تو زن شاهکار خلقت و جنس لطیف خوب

عاشقانه

 آشفته آن مایه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز
دوستت دارم و دانم كه تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

دل

از شبنم عشق خاک آدم گل شد

شوری برخواست فتنه ای حاصل شد

صد نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

حافظ

​فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی
بِخواه جام و گلابی به خاکِ آدم ریز

عاشقانه

خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم

که در آغوش خودم قول نرفتن می‌داد…

شعر عاشقانه

در دلم خواستن مرگ کسی نیست ولی
کاش هرکس که به تو دل بست بیاید خبرش
😶‍🌫️

عاشقانه

​‌ومنی

که

در

میانِ

دردهایم‌

تو

را

درمان‌

دیدم:)

عاشقانه 

نمی‌شود که تو باشی، من عاشقِ تو نباشم.

نمی‌شود که تو باشی

درست همین‌طور که هستی

و من، هزاربار خوب‌تر از این باشم

و باز، هزار بار عاشق تو نباشم …
نمی‌شود، می‌دانم

نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد.
✍🏽 نادر ابراهیمی 

📕 یک عاشقانه ی آرام
#عشق

سهراب سپهری

سهراب سپهری چقد قشنگ گفته:
تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود یا نشود

حرفی نیست

اما

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

فاضل نظری

سعدی

​.

‏خرم آن روز

ڪه بازآیی و سعدے ڪَوید:

آمدے؟

وه ڪه چہ مشتاق و پریشان بودم…!!
#سعدی

سهراب سپهری

​.
شاخه‌ها رقصیدند….

همه جا بوے شڪفتن جارےست…

فرصت بیدارےست

“صبح” یعنی؛

                آغاز و 

             یعنی پرواز

       قد ڪشیدن در باد….،

چه ڪسی

میڪَوید 

پشت این ثانیه‌ها تاریڪ است..‌.

                ڪَام اڪَر برداریم 

               روشنی نزدیڪ است …!!
#سهراب‌سپهری

شاملو

​هرگز مایوس نباش

من امیدم را در یاس یافتم،

مهتابم را در شب،

عشقم را در سال سخت یافتم،

و هنگامی که داشتم 

خاکستر میشدم 

گُر گرفتم…🤍

- #شاملو