ایام سوگواری شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها را تسلیت عرض می نماییم

 

السّلاَمُ عَلَیکِ یَا بِنتَ رَسُولِ اللهِ السَّلاَمُ عَلَیکِ یَا بِنتَ نَبِیِّ اللهِ السَّلاَمُ عَلَیکِ یَا بِنتَ حَبیبِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ خَلِیلِ اللهِ السَّلَامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ صَفِیِّ اللهِ

اتاق را غم گرفته بود. اسماء نگران بیمار را می¬نگریست. بیمار، کُند و سنگین نفس می کشید چهره اش پر از نور شده بود. نتوانست بیشتر نگاهش کند قطره ای اشک از گونه اش سرازیر شد گرد غم در همه جا به مشام میرسید. ناگهان دید بیمار در بسترش تکان می خورد. دلش هری ریخت و به او خیره شد. احساس کرد دختر پیامبر را از جانش بیشتر دوست دارد. فاطمه آهسته صدایش می کرد، اسماء سرش را نزدیک تر برد.

-برایم آبی بیاور، می خواهم وضو بگیرم.

درنگ نکرد، ظرف آبی حاضر ساخت بعد کمک کرد تا آماده وضو شود. حضرت وضو گرفت و به سوی قبله خوابید آنگاه پارچه ای روی خود کشید و با صدایی کوتاه گفت: اسماء ساعتی صبر کن بعد مرا صدا کن اگر جوابی نشنیدی علی را خبر کن. اسماء خوب می دانست تا چند دقیقه دیگر باید با حضرت وداع کند. ساعتی گذشت می خواست دختر پیامبر را صدا کند ولی بغض گولیش را گرفته بود. حضرت را صدا کرد: بانوی من …! جوابی نشنید دست به سوی بستر فاطمه برد با شتاب پارچه را از روی او کنار زد فاطمه آرام بود و مثل ماه می درخشید. بوی بهشت می آمد… اسماء با دلی شکسته گفت: ای دختر پیامبر مرا به رسول خدا برسان.


داستانی آموزنده از حضرت زهرا سلام الله علیها

حضرت فاطمه سلام الله علیها تعریف می کنند که شبی به بستر رفته بودم تا بخوابم پیامبر صدایم کرد فرمود تا چهار کار انجام نداده ای نخواب:

*قرآن را ختم کن.

*مؤمنان را از خودت خشنود و راضی کن.

*حج و عمره به جای بیاور.

*پیامبران را شفیع خودت کن.

و بعد بخواب.

آنگاه به نماز ایستاد. من صبر کردم تا نماز پدرم تمام شود و گفتم ای رسول خدا چهار کار برایم مشخص کرده اید که توان انجام آنها را ندارم پیامبر فرمود:

*سه مرتبه قل هو الله بخوان مثل این است که قرآن را ختم کرده ای.

*برای مؤمنان آمرزش بخواه تا همگی آنان را خشنود کنی.

*با فرستادن صلوات من و دیگر پیامبران شفیع تو خواهیم شد.

*با گفتن ذکر سبحان الله، الحمد الله، لا اله الا الله و الله اکبر مثل اینکه حج و عمره به جای آورده ای.

(به نقل از: فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفی، ص304.)

خطبه 202 نهج البلاغه – هنگام دفن سرور زنان جهان حضرت فاطمه

عاشقانه

 آشفته آن مایه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز
دوستت دارم و دانم كه تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

دل

از شبنم عشق خاک آدم گل شد

شوری برخواست فتنه ای حاصل شد

صد نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

حافظ

​فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی
بِخواه جام و گلابی به خاکِ آدم ریز

عاشقانه

خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم

که در آغوش خودم قول نرفتن می‌داد…

بارانی ها

خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: “می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران. “
قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
-چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی می رسد باران؟